نویسندگان: گروهی از نویسندگان

 


به آموزه‌ی بسیار مشهور مسیحیان، مبتنی بر سه شخص یا سه اُقنوم در خدا، تثلیث گفته می‌شود. واژه‌ی تثلیث معادلی است که در منابع اسلامی برای اصطلاح لاتینی trinitas انتخاب شده است. ترتولیانوس (1) (حـ 160 – 220 میلادی) برای نخستین‌بار این واژه‌ی لاتینی را در قرن سوم برای بیان مفهوم تثلیث به کار برد. این واژه ریشه‌ی کلمه‌ی trinity در انگلیسی، trinité در فرانسه و trinitat در آلمانی است. در همان دوره، تئوفیلوس (2) در یونانی واژه‌ی trias (سه‌تایی) را برای بیان این مفهوم برگزید.
در عهد جدید کلمه‌ی تثلیث و بحث درباره‌ی رابطه میان سه شخصِ تثلیث مطرح نشده و تنها در جملاتی نام این سه شخص در کنار هم ذکر شده است. برخی از مهم‌ترین آن جملات، در نامه‌ی دوم پولوس به قُرِنتیان (3) و انجیل مَتی (4) آمده است. صرف‌نظر از احتمال افزوده شدن این عبارات در مراحل بعدیِ تدوین کتاب مقدّس، این جملات حاوی تبیینی از تثلیث یا اشاره‌ی صریحی بدان نیستند.
در نگاهی کلی، مسیحیت اساساً اعلام ایمان به نجاتی است که عیسی‌مسیح برای بشر به ارمغان آورده است. این اعلام ساختاری سه گانه دارد؛ به اعتقاد مسیحیان این نجات که به وسیله‌ی عیسی‌مسیح آورده شده، از طرف خدا می‌آید و عمل آمرزش و تطهیر نفس از گناه پس از عروج عیسی به وسیله‌ی روح‌القدس ادامه می‌یابد. به اعتقاد ایشان خدای واحد سه شخص پدر و پسر و روح‌القدس است، پدر منشأ است، پس صادر از پدر و خالق و منجی است و روح‌القدسِ صادر از این دو، تسلّا دهنده خوانده می‌شود. این سه شخص دارای جوهر و اراده و عمل واحدند و جوهر واحد، اساس وحدت آنها را به عنوان خدای واحد تشکیل می‌دهد. به این ترتیب اعتقاد به تثلیث سبب خروج از توحید نمی‌شود و بر سه خدایی دلالت ندارد.
در توجیه و تبیین مفهوم تثلیث، تاریخ تفکر مسیحی در دوره‌های مختلف شاهد آرای گوناگونی بوده است. در سه قرن اول میلادی، عمده‌ی توجه متفکران معطوف به درک مقام عیسی‌مسیح و بررسی شخصیت و ظرف وجودی وی به عنوان منجی انسان و جهان بود، در قرون بعد به بررسی وجود روح‌القدس و تعیین جایگاه آن به عنوان اقنوم سوم پرداخته شد.
در قرن اول میلادی عده‌ای عیسی‌مسیح را فقط پیامبر می‌دانستند، گروهی معتقد بودند که او واقعاً پسر خداست و گروهی دیگر او را پسرخوانده‌ی خدا می‌خواندند. بنا به گزارش‌های تاریخی، الوهیت عیسی در نوشته‌های پولوس و در نظریه‌ی لوگوسِ (5) یوحنا مطرح شد و شکل فلسفی یافت. براساس گزارش پولوس از شخصیت و پیام عیسی‌مسیح، که متأثر از تفکر یونانی مآبی است، نظریه‌ی تثلیث در صورت بسیار ابتدایی و با تأکید بر رابطه‌ی پدر و پسر در جهان‌‌شناسی خاص این تفکر ارائه گردید، بدین‌ترتیب خدا به سه شخصیت و سه عملِ متفاوت تعریف شد.
در اواخر قرن اول و نیمه‌ی اول قرن دوم میلادی، در دوره‌ی پدران رسول یا مبلّغ که غالباً خود را از شاگردان حواریون می‌دانستند، دو پرسشِ جهان‌شناختی و مسیح‌شناختی مطرح بود، یکی اینکه آیا خداوندِ خالق همان عیسی مسیح است و دیگر اینکه طبیعت و ماهیت عیسی علیه‌السلام و جایگاه او در نظام جهانی و الاهی چیست؟ برخی مسیحِ نزدیک به سه انجیلِ هم‌نگر (مَرقُس، مَتّی و لُوقا) را می‌پذیرفتند که کمتر بر افعال و طبیعت الاهی عیسی تکیه داشت و برخی مسیح‌شناسی پولوس و یوحنا یا «مسیح‌شناسی بلندمرتبه» را می‌پذیرفتند. در اوایل قرن دوم میلادی، دیدگاه اخیر طرفداران بیشتری داشت.
در دوران پدران مدافع، در نیمه‌ی دوم قرن دوم میلادی، سعی بر این بود تا برای یونانیان و یونانی مآبانِ تحصیل کرده مسیحیتی پذیرفتنی ارائه شود. از متفکران این دوره یوستینوس (6) (متوفی 160 میلادی) و تئوفیلوس بودند. یوستینوس با به وام‌گیری نظریه‌ی لوگوسِ فیلون اسکندرانی و جمع میان دو مفهوم خدا در کتاب مقدّس و فلسفه‌ی افلاطونی، درصدد تبیین رابطه‌ی پدر و پسر برآمد. از نظر وی پسر با پدر هم‌ذات نیست، او درجه‌ای فروتر از پدر دارد، روح‌القدس نیز نیرویی از طرف خداست.
این دیدگاه که از فلسفه و فکر یونانی بهره می‌گرفت، با اعتراض و انتقاد گروه‌هایی از مسیحیان روبرو شد. به نظر منتقدان، «مسیح‌شناسیِ لوگوسِ» پدرانِ مدافع به دو – خدایی می‌انجامد و مردود است. این معترضان که به مونارکیانیست‌ها معروف‌اند به وحدت اصل و سلطنت الاهی اعتقاد داشتند. دسته‌ای از آنان به رهبری تئودوتوس (7) (زنده در 190) عیسی‌مسیح را انسانی می‌دانستند که روح خدا بر او فرود آمد و در عین حال پسر خدا بود زیرا خدا او را به فرزندخواندگی پذیرفت. این اعتقاد پیروان کمی یافت، زیرا امید به نجات در آن اندک است. دسته‌ی دیگر از مونارکیانیست‌ها در پی اثبات وحدت خدا و الوهیت کامل مسیح بودند، اما برای تأیید نظر خود شاهدی از کتاب مقدّس در دست نداشتند. حاصل این مباحثات آن بود که مسیح‌شناسی لوگوس با نظریه‌پردازی ترتولیانوس و اوریگنس (8) بر دیگر آرا فایق آمد.
ترتولیانوس این اعتقاد سنّتی مسیحی را ابراز داشت که پسر از پدر صادر می‌شود و روح‌القدس را نیز او می‌فرستد. وی برای فرار از توهّم دوخدایی، در ابتدا وحدت جوهر الاهی را تأیید کرد و واژه‌ی لاتینی substantia (جوهر، ذات) را در ترجمه‌ی واژه‌ی یونانی ousia به کار برد. ترتولیانس برای بیان بسط وحدت در پدر و پسر و روح‌القدس از واژه‌ی لاتینی persona (شخص) به عنوان معادل واژه‌های یونانی hypostasis (اُقنوم) و prosopon (شکل، صورت) استفاده کرد. بنابراین به نظر ترتولیانس، خداوند سه شخص است در یک جوهر واحد، و او اولین بار کلمه‌ی trinitas (تثلیث) را به کار برد.
ترتولیانوس برای تبیین رابطه‌ی پدر و پسر به تمثیل روی آورد؛ همان‌طور که نهال از ریشه‌ و شعاعِ نور از خورشید نشئت می‌گیرد ولی از آن جدا نیست، پسر نیز از پدر صادر شده و از او جدا نیست و در عین حال پسر در مرتبه‌ای پایین‌تر از پدر قرار دارد، پدر و پسر از یکدیگر جدا نیستند، یکی هم نیستند، پدر همه‌ی جوهر است در حالی که پسر قسمتی از آن است. پس از نظریه‌پردازی ترتولیانوس، آرای اوریگنس (حـ 185 – پس از 250 میلادی) در تبیین تثلیث، مرجعی فلسفی برای مسیحی‌شناسی لوگوس شد. او برخلاف ترتولیانس سخن خویش را از تثلیث سه اقنوم آغاز کرد. به نظر وی پسر بدون آنکه از خدا جدا شود، از او صادر می‌گردد. رابطه‌ی پسر با پدر مانند رابطه‌ی شعاع است با منبع نور که از آن ساطع می‌شود اما جدا نمی‌گردد، پسر واسطه‌ای است بین انسان و پدر اوریگنس نظریه‌ی تقسیم جوهر الاهی را که ترتولیانس پیش کشیده بود، رد کرد و آن را با غیرمادّی بودن خدا غیرقابل جمع دانست. او در تبیین رابطه‌ی پدر و پسر، به نظریه‌ی تولد روحانی گرایید، به این معنا که این تولد ازلی و بدون تأخر است. پسر خارج از ذات نیست، بلکه به واسطه‌ی جوهر، پسر اوست، او را کلمه می‌خوانند زیرا بیان کننده‌ی اسرار عقل خداست.
اوریگنس برای بیان اتحاد جوهری بین پدر و پسر لفظ یونانی homo ousia (هم جوهر) را به کار برد، ولی تأکید کرد که با وجود این اتحاد، آنها دو اقنوم‌اند که تساوی مطلق ندارند، پسر تابع پدر است، پدر علتِ پسر و پسر معلول اوست. دیگر اینکه پسر به عنوان عقل و حکمت دارنده‌ی تمام صور و مُثُل است، بنابراین کاملاً بسیط نیست، در حالی که پدر بسیط مطلق است. اصولاً مسیح نزد اوریگنس به عنوان «خدای دوم» ظاهر می‌شود. به نظر وی روح‌القدس از پدر است اما به واسطه‌ی پسر، او موجودی الاهی است و به هیچ وجه مخلوق نیست، او یک جوهر است نه فعل و فعالیت. روح‌القدس به مثابه یکی از اقانیم سه‌گانه، تابع دو اقنوم دیگر است و از لحاظ وجودی در مرتبه‌ی پایین‌تری قرار دارد.
در اواخر قرن سوم میلادی لوگوس در جملاتی که ایمان را با آن اعلام می‌کنند، وارد شد، ولی استفاده‌ی متکلمان از نظریه‌ی لوگوس، یکسان نبود؛ عده‌ای لوگوس را کمکی می‌دانستند برای بیان ساختار ایمان، در حالی که دیگران آن را بنیان و اساس نظریه‌ای درباره‌ی خدا و جهان، که با مبانی مسیحیت سازگار است، تلقی می‌کردند. در هر حال سعی اصلی متکلمان بر این بود که هر چه بیشتر، مسیح‌شناسی لوگوس را از موضوعات و مفاهیمِ به غایت فلسفی بپیرایند.
در نیمه‌ی دوم قرن دوم و اوایل قرن سوم میلادی، متکلمان از خدا بودن مسیح سخن می‌گفتند و در عین حال او را تابع خدای پدر قرار می‌دادند. عمده‌ی بحث بر سر چگونگی و حدود این رابطه‌ی الوهی با پدر بود. در ابتدای قرن چهارم میلادی آریوس (9) اظهار داشت که مسیح مخلوق است و الوهیت ندارد. این رأی، وحدت نظریِ کلیسا را به خطر افکند.
آریوس در مقابل اسقف شهر اسکندریه، که به پیروی از اوریگنس معتقد به اتحاد سه اقنوم بود، به مخالفت برخاست. به اعتقاد وی یک خدا وجود دارد که واجب و ازلی و حکیم و خیر و قادر است، او همیشه پدر نبوده است؛ قبل از زمان و آفرینش مخلوقاتِ دیگر، پسر خود را از عدم خلق کرد و به وسیله‌ی او جهان را آفرید. پسر مانند دیگر مخلوقات نیست، او مخلوق کامل است ولی به رغم آنکه قبل از زمان به وجود آمده، ازلی نیست. بدین ترتیب، پسر به هیچ روی با پدر هم جوهر نیست و جوهر الاهی ندارد. نکته‌ی جدید نظام کلامی آریوس این بود که انسان بودن مسیح را بار دیگر مطرح ساخت و بر جوهر کاملاً متفاوت او با پدر تأکید ورزید.
عقاید آریوس در شورای نیقیه (10) در 325 میلادی محکوم شد. این شورا که به دستور و در حضور امپراتور قسطنطنین برگزار گردید، اولین شورای عمومی مسیحیت شناخته می‌شود، آریوس و پیروانش نیز نتوانستند به این شورا راه یابند و با طرد آریانیسم (نظریه‌ی آریوس) در این شورا، طرفداران الوهیت مسیح با طرح مفاهیم خلقت و نجات به نظریه‌ی تثلیث شکل بخشیدند. در شورای نیقیه به رغم مطرح شدن بحث ایمان به روح‌القدس، درباره‌ی بنیان وجودی آن گفتگویی صورت نگرفت و آتاناسیوس (11)، روح‌القدس را با پدر و پسر هم‌جوهر دانست و از رهگذر آن راه برای تشکیل شورای عمومی قسطنطیه گشوده شد. شورای قسطنطنیه، در 381 میلادی، الوهیت و هم جوهری روح‌القدس را تأیید کرد و با تأیید هم جوهریِ این سه، اعتقاد به اینکه مسیح یا روح‌القدس تابع پدرند یا در مرتبه‌ی وجودی پایین‌تر قرار دارند بدعت شمرده شد.
متکلمان مسیحی پس از اعلان آرای شوراهای کلیسا درباره‌ی تثلیث، به تفسیر چگونگی ارتباط سه شخص با «اقنوم الاهی در جوهر واحد پرداختند؛ تفسیر غرب لاتینی از اعتقادنامه‌ی قسطنطنیه با آنچه مسیحیان یونانی‌زبان از آن می‌فهمیدند، متفاوت بود. استناد یونانیان به متن اعتقادنامه بود که طبق آن روح‌القدس فقط از پدر صادر شده است، در حالی که تفسیر لاتینیان این بود که روح‌القدس از پدر و پسر صادر شده است، بدین معنا که پسر، هم‌تراز پدر، علت وجودی روح‌القدس است. در غرب، آوگوستینوس (12) (354 – 430 میلادی) و پس از آن بوئتیوس (13) (480 – 524 میلادی) از مقولات ارسطویی برای تبیین چگونگی وحدت و تمایز سه شخص در جوهر واحد کمک گرفتند. هر دو برخلاف متکلمان یونانی زبان که با بحث در باب اقانیم سه گانه در تثلیث، به اثبات جوهر واحد خدا می‌پرداختند، بحث در باب تثلیث را با اثبات وحدت جوهری اشخاص الاهی، شروع می‌کردند و سپس درباره‌ی تمایز بین آنها گفتگو می‌نمودند. این دو، برای تبیین تمایز بین اشخاص تثلیث، با تقسیم‌بندی سه‌گانه‌ی مقولات ده‌گانه‌ی ارسطو به استدلال پرداختند. هدف این دو متفکر آن بود که در عین اثبات تمایز بین سه شخص در تثلیث، کثرت را در خدا رد کنند و به تعبیر دیگر، نشان دهند که نظریه‌ی تثلیث با وحدت خدا ناسازگار نیست. بوئتیوس اظهار داشت که کثرت از غیریت (alteritas) است و غیریت نیز بر جنس و نوع و عرَض مبتنی است و چون در خدا جنس و نوع و عرض وجود ندارد، پس کثرت نیز در او نیست.
شورای عمومی کلیسای کاتولیک در شهر تولدو (14) در قرن هفتم میلادی، اصطلاحات trinitas (تثلیث)، substantia (جوهر)، divinitas (الوهیت) و persona (شخص) را در باب موضوع تثلیث به کار برد و با تأیید اینکه روح‌القدس از پدر و پسر صادر شده، واژه‌ی «و از پسر» (filioque) را به صدور روح‌القدس اضافه کرد. پدر، پسر و روح‌القدس را نیز اسم‌هایی از مقوله‌ی اضافه دانست که براساس نسبت (relation) از یکدیگر متمایزند. این نظر موجب اختلاف بین کاتولیک‌ها و ارتدوکس در مسئله‌ی تثلیث شد؛ کلیسای ارتدوکس به ظاهرِ متن شورای قسطنطنیه وفادار ماند و روح‌القدس را صادر از پدر، و البته به واسطه‌ی پسر دانست.
این نظر که تمایز اشخاص تثلیث مستقیماً از رابطه و نسبت نشئت می‌گیرد تا قرن دوازدهم میلادی مقبولیت عام داشت تا اینکه سن‌ویکتوری آکاردوس (15) (1170 – 1171 میلادی) با توجه به کتاب مقولات ارسطو اظهار داشت که صِرف رابطه، موجد افراد جدید نیست و رابطه فقط بر جواهری که موجودند، حمل می‌شود. وی بر این اساس، ابتدا ملکیت یا خصوصیتِ (proporietas) هر یک از اشخاص را مطرح کرد و آن را اساس تمایز و کثرت (pluralitas) در نظر گرفت و با حمل رابطه بر ذات هر یک از این اشخاص، پدر بودن و پسر بودن و روح‌القدس بودن را در هر یک مشخص کرد. آکاردوس به صراحت از کثرت در خدا سخن گفت و آن را اساس کثرت موجودات دانست، او سعی داشت این کثرت را در وحدت جوهر خداوند جای دهد.
توماس آکوئینی (1225 – 1274 میلادی) با توجه به نقد اثبات تمایز اشخاص تثلیث و خطر اظهار کثرت در ذات خدا، تمایز بر اساس رابطه را که اساس تعلیمات کلیسا بود پذیرفت ولی از طریقی دیگر در باب تثلیث سخن گفت. او نیز مانند اکثر متکلمان مسیحی پذیرش خدای واحد را در سه شخص تثلیث امری اعتقادی می‌دانست و در کتاب